جدول جو
جدول جو

معنی هم آغوشی - جستجوی لغت در جدول جو

هم آغوشی
(هََ)
همخوابی. هم آغوش شدن. اعتناق. معانقه. (یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
هم آغوشی
در بغل کسی بودن تاکمان وقف هم آغوشی زه ساخته ای برناوک مژه چشم زره ساخته ای. (طالب آملی)
فرهنگ لغت هوشیار
هم آغوشی
((هَ))
در بغل کسی بودن
تصویری از هم آغوشی
تصویر هم آغوشی
فرهنگ فارسی معین
هم آغوشی
مجامعت، نزدیکی، هم بستری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هماغوشی
تصویر هماغوشی
جماع، کنایه از آمیزش، اختلاط
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
دو تن که در آغوش یکدیگر خسبند. همدم:
گهی میکرد شهد باربد نوش
گهی می بود با شیرین هم آغوش.
نظامی.
چو شیرین ساقیی باشد هم آغوش
نه شیر، ار زهر باشد هم شود نوش.
نظامی.
گربا دگری شدی هم آغوش
ما را به زبان مکن فراموش.
نظامی.
یکی را دست حسرت بر بناگوش
یکی با آنکه میخواهد هم آغوش.
سعدی.
، بسیار نزدیک. نظیر و مانند:
تا چو هم آغوش غیوران شوم
محرم دستینۀ حوران شوم.
نظامی.
شاه را غارپرده دار شده
او هم آغوش یار غار شده.
نظامی.
سکندر هم آغوش دارا شدی
چه بودی که مرگ آشکارا شدی ؟
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم آغوش. نزدیک. همدم.
- هم آگوش دل، دوتن که دلشان به یکدیگر نزدیک است:
زین دو هم آگوش دل آمد پدید
آن خلفی کاو به خلافت رسید.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم آغوش
تصویر هم آغوش
همدم، دو تن که در آغوش یکدیگر خسبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم دوشی
تصویر هم دوشی
هم قدمی هم عنانی، برابری همسری، یاری رفاقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم آغوش
تصویر هم آغوش
((هَ))
در آغوش یکدیگر، در بر یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم اغوشی
تصویر هم اغوشی
مقاربت
فرهنگ واژه فارسی سره
ضجیع، مترس، هم بستر، هم خوابه، هم خواب
فرهنگ واژه مترادف متضاد